the other side of the world

Part : ¹⁴
.
.
.
𝓽𝓱𝓮 𝓸𝓽𝓱𝓮𝓻 𝓼𝓲𝓭𝓮 𝓸𝓯 𝓽𝓱𝓮 𝔀𝓸𝓻𝓵𝓭
‌‌‌    ∩_∩ („• ֊ •„) •━━∪∪━━•

<<نویسنده>>
لینا رفت . ( نمیدونم چرا ولی یاد این دختره افتادم که آلمانیه بعد لقبش قیژ قیژه افتادم 😂😔 )

تهیونگ : قشنگم من دیگه میرم کاری نداری باهام ؟

کوک : نه خدافظ .

تهیونگ : باشه خدافظ .

<<نویسنده>>
تهیونگ به قصر خودش رفت . یونگی و جیهوپ هم هنوز گردش بودند .

<<شب>>
کوک توی اتاقش نشسته بود و دید تهیونگ وارد اتاق میشه .

تهیونگ : سلام خوشگلم . خوبی ؟

کوک : سلام تهیونگ . آره خوبم .

تهیونگ : خوبه .

<<نویسنده>>
بیان کامنتاااا ها ها ها ها😂😈
بعدش دوباره بیاین بالا از پایین همین متنی که الان میخونین ادامشو بخونین

تهیونگ : فرشتم .

کوک : بله ؟

تهیونگ : یه تصمیمی گرفتم . میخوام از این به بعد توی یک قصر زندگی کنیم باهم . حالا تو بگو که قصر من باشه یا قصر تو . کدوم ؟

کوک : فکر خوبیه . آمممم ... توی قصر من .

تهیونگ : باش قشنگم .

نامجون ( از پشت در ) : قربان و جناب کوک . جناب یونگی و جیهوپ اومدن و سوال دارن کجا هستید .

تهیونگ : باشه بهشون بگو الان میایم .

𝓽𝓱𝓮 𝓸𝓽𝓱𝓮𝓻 𝓼𝓲𝓭𝓮 𝓸𝓯 𝓽𝓱𝓮 𝔀𝓸𝓻𝓵𝓭
‌‌‌    ∩_∩ („• ֊ •„) •━━∪∪━━•
.
.
.
لایک و فالو یادت نره خوشگله :)
دیدگاه ها (۱)

the other side of the world

the other side of the world

یجا دیدمت یجا دیدمت😭🤣...لایک و فالو یادت نره خوشگله :)

هعیییی😂😔...لایک و فالو یادت نره خوشگله :)

the other side of the world

the other side of the world

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط